ارسال شده در چهار شنبه 13 / 4 / 1390برچسب:عشق, - 17
عشق ، يعني که تکان خورده و سر پا بشويم زورکي هم که شده در دل هم جا بشويم
دست در دست هم اصلا ندهيم و نرويم مگر آن وقت که ديوانه و تنها بشويم
عينک تيره و تيپ و هيجان و بلوتوث همه جا چشم به راه اس ام اس ها بشويم
عشق ، يعني من و تو ، هيچ نگوييم به هم زير عينک خرکي محو تماشا بشويم
تکيه بر هيچ نهادي ندهيم و خودمان خود کفايي بنماييم و متکّا بشويم
گر که ديديم که پولي به زمين افتاده ست متفاهم ، متبسّم شده ، دولّا بشويم
عشق ، يعني که فقط عاشق پيتزا نشويم گاه برياني و گاهي لازانيا بشويم
نتواند احدي تفرقه ايجاد کند جمعمان را بزند برهم و منها بشويم
آنقَدَر کم شود اين فاصله هامان که شود جلوي تاکسي ِ شهري من و تو ، "ما " بشويم
عشق ، يعني من وتو راز دل هم باشيم نه که مشهور تر از وامق و عَذرا بشويم
چشش از ميوه ي ممنوع ؟ - همين باد حلال ! با همين طنز دلي صاحب فتوا بشويم
عشق ، يعني دل من با دل تو جور شود "بشوم " با " بشوي " جمع شود ، تا " بشويم "
من و تو پنجره هستيم پر از گرد وغبار شيشه را پاک نماييم که زيبا بشويم
نه که آن پنجره باشيم به ماشين ِ طرف وقت آشغال پراني همه جا " وا " بشويم
آنقَدَر صبر که شايد علفي سبز شود پاي هم پير شويم و متوفّي بشويم !