عشق
 
 
 
....
عشق
ارسال شده در چهار شنبه 4 / 11 / 1389برچسب:عشق, - 2

 

 در زمانهای قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودندروزی همه ی فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشهناگهانذکاوت ایستاد و گفت یک بازی کنیممثلا قایم باشک همه از این پیشنهاد شاد شدندودیوانگی فریاد زدمن چشم می گذارم واز آنجا که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگرددهمه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگرددو دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع به شمارش کرد1...2...3...همه رفتند تا جایی پنهان شوندلطافت خود را به شاخ ماه آویزان کردخیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شداصالت در میان ابرهامخفی شدهوس به مرکز زمین رفتدروغ گفت : زیر سنگی پنهان می شوم اما به ته دریا رفت طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بودمخفی شدو دیوانگی مشغول شمردن بود 7 و 9 ...80...81...همه پنهان شده بودندبه جزعشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیردو جای تعجب هم نیستچون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل استدر همین حال دیوانگی به پایان شمارشش می رسید95...96...97...9...100 هنگامی که دیوانگی به 100 رسیدعشق پرید و میان یک بوته گل رز پنهان شددیوانگی فریاد زد دارم میام و اولینکسی که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی تنبلی اش آمده بود که جایی پنهان شودو لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود و دروغ که در دریاچه بودو هوس در مرکز زمینیکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشقاو از یافتن عشق نا امید شدحسادت در گوشهایش زمزمه کرد تو فقط عشق را باید پیدا کنی او پشت بوته ی گل رز است  دیوانه شاخه ی چنگک مانندی را در بوته ی گل رز فرو کرد



نظرات شما عزیزان:

amir
ساعت16:13---8 بهمن 1389
سلام خوب بود
پاسخ:مرسی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده مروارید